عليعلي، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 11 روز سن داره

علي هديه آسماني

ورود علی به وبلاگ نویسان

سلام به علی نازم از امروز وبلاگت رو افتتاح کردم . الان شش ماه و بیست روز از بدنیا اومدنت می گذره.  امیدوارم که همیشه خبرهای خوب از تو و سلامتی و موفقیت تو بنویسم . په امید روزی که خودت قلم به دست بگیری و از خاطراتت بنویسی. از همه دوستانی که از این وبلاگ بازدید می کنند و نظراتشونو می گذارند تشکر می کنم.   ...
9 شهريور 1390

ورود علی به وبلاگ نویسان

سلام به علی نازم از امروز وبلاگت رو افتتاح کردم . الان شش ماه و بیست روز از بدنیا اومدنت می گذره. امیدوارم که همیشه خبرهای خوب از تو و سلامتی و موفقیت تو بنویسم . په امید روزی که خودت قلم به دست بگیری و از خاطراتت بنویسی. از همه دوستانی که از این وبلاگ بازدید می کنند و نظراتشونو می گذارند تشکر می کنم. ...
9 شهريور 1390

ورود علی به وبلاگ نویسان

سلام به علی نازم از امروز وبلاگت رو افتتاح کردم . الان شش ماه و بیست روز از بدنیا اومدنت می گذره. امیدوارم که همیشه خبرهای خوب از تو و سلامتی و موفقیت تو بنویسم . په امید روزی که خودت قلم به دست بگیری و از خاطراتت بنویسی. از همه دوستانی که از این وبلاگ بازدید می کنند و نظراتشونو می گذارند تشکر می کنم. ...
9 شهريور 1390

خاطرات قبل از تولد

من و بابایی همکار بودیم و تو یک واحد کار می کردیم. عید 1387 بابایی اومد خواستگاری مامانی  و  مامانی هم          15 مهر 1387 روز تولد بابایی با هم عقد کردیم و دو ماه بعد 12 آذر 1387 زندگی عشقولانمونو با توکل به خدای مهربون شروع کردیم .  اردیبهشت 88 خدای مهربون به ما توفیق زیارت و حج عمره رو داد. به ما گفتن زمانی که اولین بار خانه خدا رو دیدید به سجده برید و سه تا حاجت و آرزوتونو از خدای مهربون بخواید و من یکی از حاجتام داشتن یک نی نی ناز و سالم و صالح بود که خدا رو شکر بهم داد. من خیلی دوست داشتم نی نی دار بشیم ولی بابایی می گفت چند سال دیگه تا من یه هشت هزاری برم بعد . آخه بابا...
9 شهريور 1390

خاطرات قبل از تولد

من و بابایی همکار بودیم و تو یک واحد کار می کردیم. عید 1387بابایی اومد خواستگاری مامانی و مامانی هم 15مهر 1387 روز تولد بابایی با هم عقد کردیم و دو ماه بعد 12 آذر 1387 زندگی عشقولانمونو با توکل به خدای مهربون شروع کردیم . اردیبهشت 88 خدای مهربون به ما توفیق زیارت و حج عمره رو داد. به ما گفتن زمانی که اولین بار خانه خدا رو دیدید به سجده برید و سه تا حاجت و آرزوتونو از خدای مهربون بخواید و من یکی از حاجتام داشتن یک نی نی ناز و سالم و صالح بود که خدا رو شکر بهم داد. من خیلی دوست داشتم نی نی دار بشیم ولی بابایی می گفت چند سال دیگه تا من یه هشت هزاری برم بعد . آخه بابایی کوهنورد حرفه ای هست و سال 87 قله 7000 متری لنین در قرقیزستان رو فتح کر...
9 شهريور 1390

خاطرات قبل از تولد

من و بابایی همکار بودیم و تو یک واحد کار می کردیم. عید 1387بابایی اومد خواستگاری مامانی و مامانی هم 15مهر 1387 روز تولد بابایی با هم عقد کردیم و دو ماه بعد 12 آذر 1387 زندگی عشقولانمونو با توکل به خدای مهربون شروع کردیم . اردیبهشت 88 خدای مهربون به ما توفیق زیارت و حج عمره رو داد. به ما گفتن زمانی که اولین بار خانه خدا رو دیدید به سجده برید و سه تا حاجت و آرزوتونو از خدای مهربون بخواید و من یکی از حاجتام داشتن یک نی نی ناز و سالم و صالح بود که خدا رو شکر بهم داد. من خیلی دوست داشتم نی نی دار بشیم ولی بابایی می گفت چند سال دیگه تا من یه هشت هزاری برم بعد . آخه بابایی کوهنورد حرفه ای هست و سال 87 قله 7000 متری لنین در قرقیزستان رو فتح کر...
9 شهريور 1390

خاطرات قبل از تولد

من و بابایی همکار بودیم و تو یک واحد کار می کردیم. عید 1387بابایی اومد خواستگاری مامانی و مامانی هم 15مهر 1387 روز تولد بابایی با هم عقد کردیم و دو ماه بعد 12 آذر 1387 زندگی عشقولانمونو با توکل به خدای مهربون شروع کردیم . اردیبهشت 88 خدای مهربون به ما توفیق زیارت و حج عمره رو داد. به ما گفتن زمانی که اولین بار خانه خدا رو دیدید به سجده برید و سه تا حاجت و آرزوتونو از خدای مهربون بخواید و من یکی از حاجتام داشتن یک نی نی ناز و سالم و صالح بود که خدا رو شکر بهم داد. من خیلی دوست داشتم نی نی دار بشیم ولی بابایی می گفت چند سال دیگه تا من یه هشت هزاری برم بعد . آخه بابایی کوهنورد حرفه ای هست و سال 87 قله 7000 متری لنین در قرقیزستان رو فتح کر...
9 شهريور 1390